دریا ی غمممممممممممممممممممممممممممممممم
عشق چیست که همه از آن میگویند؟ ع : عبرت زندگی ش : شلاق زمانه ق :قصاص روزگار اما افسوس و صدافسوس که شلاق زمانه را خوردم قصاص روزگار را کشیدم! اما عبرت نگرفتم..
عشق نمی پرسه اهل کجایی ، فقط میگه تو قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چرا دور هستی فقط میگه همیشه با من هستی . عشق نمی پرسه که دوستم داری فقط میگه : دوستت دارم میدونی چی خوبه این که یه روز از خواب بلند شی ببینی هیچکس صداتو نمیشنوه بهت توجهی نمیکنه هر کی رو صدا میزنی جوابتو نمیده میدونی این حالت چجور حالتیه (مرگ)که همه ی ما گاهی صداش میکنیم اما واقعا دلمون میخواد بمیریم یا فقط با زبون میگیم تا درد خودمون رو تسکین بدیم البته این حالت به کسانی دست میده که عاشقن ولی واقعا عشق اون چیزی نیست که ما تعریفش میکنیم گاهی دلمون میگیره و صد ها بار ارزوی مرگ میکنیم ولی اگه این اتفاق واقعا بیفته ..............
وقتی یه نفرو دوست داری و بدونی که همیشه کنارته هیچ غمی تو این دنیا نداری ولی وقتی کسی رو دوست داری و بدونی هیچوقت پیشت نیست اون موقع میفهمی که سخترین غم دنیا چیه..............
بوسه بر لبهاي شيرينت چو قند منتظرنگاهی بودم!نگاهی نگران... پیدایش کردم... اگربخواهدمن هم همیشه نگرانش هستم!!! نگران نگاهش... نگران نبودنش... نگران... فقط باشد! بااوخواهم ماند! حتی اگرزمین وزمان هم مارابرای هم نخواهد! من خواهم ماند... همیشه وقتی دلت میگیره و احساست از هم میپاشه دوست داری یک دوست یه هم زبون خوب باشه که باهاش درد و دل کنی
الان که دارم مینویسم دلم از دنیا و تموم ادماش گرفته اصلا چرا باید عاشق شد؟ چرا هرچی به پای عشقت محبت میریزی عوضش چیز دیگه ای میبینی؟ چرا عشقا همش دروغی شده؟ چرا هیچکی قدر یه احساس پاک رو نمیدونه؟ اخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم . باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم . احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار . حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم پس باز هم مینویسم از اشک. همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت و عشق دید. قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی. پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست . با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی. برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم، آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است؟ چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش. احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است. باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم. من فقط عاشف اینم عمری از خدا بگیرم اونقدرزنده بمونم تاجای تو بمریمممممممممممممممم
دوست داشتن را با تمام وجود یادش دادم ... ولی او رفت ... و امتحانش را به دیگری پس داد.. شما هم داشتید از این شــاگــردهـــا ؟!
من مورچه ای رو مسخره می کردم ، که سال ها ... عاشق یک تفاله ی چایی بود !!! خودم رو فراموش کردم که زمانی ... عاشق آشغالی بودم که فکر می کردم آدمه !
نــــوشـــــتم " قـــــم حــــا " همـــــه بــــهـــم خنــــدیـدنـــد!! گــــریــســـــتم گفـــــتم بـــــه "غــــم هــــا " یــــم نخنــــدیـــد ، کــــه هـــــــر جــــــــور بنــــويسم درد دارد!!! ازآخـــــــر بـــــه اول بخـــــوان تــــــا مــــــــنِ ايـــــن روزهـــــــــا را بشنــــــــاســــــی!!!
قهوه تلخ را دوست دارم ! شکلات تلخ ، مشروب تلخ ، بی مزه سیگار تلخ ، عشق تلخ ، زندگی تلخ ! سهم من این روزها از هر چیزی تلخ ترینه ! تلخی ها رادوست دارم . . . ! گريه ام ميگيرد... وقتي که ميبينم کسي که تمام دنياي من بود اکنون منت ديگري را ميکشد..... یارو مداحه اومده بود تو محله داشت سوسن خانم رو اجرا می کرد با ریتم:
هـــــــــم پـــایـــیـــز بـــــــــاشـــــــــد ! هـــــــــم ابـــــــــر بـــــــــاشـــــــــد ! هـــــــــم بـــــــــاران بـــــــــاشـــــــــد ..! هـــــــــم خیـــــــــابـــــــــان ِ خیـــــــــس بــــــــاشـــــــــد ..
زندان خاک با دل روشن در این ضلمت سرا افتاده ام نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک؟ تیره بختی بین ، کجا بودم کجا افتاده ام جای در بستان سرای عشق می باید مرا عندلیبم ، از چه در ماتم سرا افتاده ام پایمال مردمم از نارسایی های بخت سبزه بی طالعم ، در زیر پا افتاده ام خار ناچیزم ، مرا در بوستان مقدار نیست اشک بی قدرم ، ز چشم آشنا افتاده ام تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟ برگ خشکم ، در کف باد صبا افتاده ام بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام لب فرو بستم بی روی گلچین و امیر در فراق همنوایان ، از نوا افتاده ام
با نگاه دلسوزانه شان تحقیرت میکنند با ترحمشان آتش درونت را شعله ور تر می سازند میدانی میدانی اما گناه تو چه بود لعنت به دیگران لعنت به دیگران بگو بگو حرف بزن آزاد باش بگو که ندارم که ندارم ناتوانم که ناتوانم آره محرومم به تو چه؟ نمیتوانم داشته باشم به تو چه؟ این فریاد منه تو همه چیز داری عزیزم همه چیز تو برای من بی ارزشه همه چیز تورا همه کس دارد دلخوشم که باعث بغض کی نشدم میفهمم این بغض سخت است شکستن سخت است واقعیت سخت است میبینم واقعیته من را میدانم لازم به گفت تو نیست من منم لازم به تونیست احتیاج به ما شدن ندارم من منم منم خودم را فریاد میزنم که بشنوی من همان منه خودخواهم همان منی که گویند من ابلیس است من همان منم من آزادم دست نوازشگر و ترحمت را بر سر خود بگذار احتیاجی به تو ندارم از خلوت من اخراجی برو بیرون من منم مینویسم مینویسم که منم منم منم همون بی پروای همیشگی منم همون آرمانگرای احمق منم آن منه دیوانه منم آن منه عاشق منم آن منه شوخ چشم منم آن منه رویایی منم که درگیر خودم هستم منم که درگیر تو نیستم من منم آن منه سوار بر غزال منم آن شبنم آن قطره باران منم برگ درخت منم یونجه در دهان اسب زیبا و خسته ام منم سقف سوراخ سوراخ کلبه بی کسی ام منم پر پرنده ای سبکبال منم رویای دخترک وجودم منم رویای به حقیقت پیوسته منم زنگوله به گردن گاو مهربانم منم بادبادک رها شده در آسمان زندگیم منم بادکنک قرمز به دست دخترک وجودم منم خاشاک لانه گنجشگک اشی مشی ام منم رنگ زرد بدن زنبور کارگرم من اینهمه هستم من هستم افکار مسمومت مال خودت
ا ی د ا
گاهــے دلمــ میخواهـد, وقتــے بغض میکنــم,
ميكشي من را به آغوشت چو بند
ميمكم از عمق جانت چون عسل
وقت بوسيدن دو چشمت را نبند
گرميه لبهاي تو همچو سراب
تشنه لب را ميكند مست و خراب
من عطش دارم براي بوسهات
تشنه لب را تشنه تر كن چون شراب
وقت بوسيدن صدايم كن عزيز
موي خود بر صورت داغم مريز
ميشمارم بوسههايت چون نفس
بي نفس هر پيكري گردد مريض
تلخيه لبهاي تو از بهر چيست؟
تلخ و شيرين لبت بد مزه نيست
وقت سنگينه لب روي لبت
از جدايي از لبت بايد گريست
بوسه بر لبهاي نرمت چون حباب
گرچه ميسوزد لبم همچون كباب
كاش يك شب ميشدي مهمان من
لب به لبهاي تو ميرفتم به خواب
دیگر احتیــاط لازم نیستــــــ…
شکستنی ها شکست،
هرطور مایلیـــــد حمــــل کنیــــــد…!!!
هرچه هر چی داشت واسه ی خرید عشق داد دیوانه هیچ نداشتو گریست گمان کردم چون هیچ ندارد میگرید ندانستم بهای عشف اشک است
حرم طلا... امام حسین... میمیرم برات... میخوام بیام دم حرمتون... دس بزنم به
ضریحتون!
...
ملت نمیدونستن باید سینه بزنن یا قر بدن؟! به قول برو بکس ادامه شعر هم باید اینطوری بوده باشه:
شدم عاشق شمشیرتون، میخوام بیام در رکابتون، حالا میخوام بیام جنگ بکنم، نگو نه، نگو نمیشه، این قلب من عاشقته عاشقترم می شه...
حالا جنگ! خون! کو اعظم؟ بابا اسمش یزیده نه اعظم!
حالا یزیده, وزیده, خزیده، پزیده!!!! هر چی باشه یزید باشه! یزید خره یه دونه باشه! کفشای سیاه پاشه! ....
واقعن که چی آخه :|
امــــــــــــــا..
نـــــــــه تـــــو بـــــــــاشـــــــــی ... ...
نـــــــــه دستـــــــــی بـــــــــرای فشـــــــــردن بـــــــــاشـــــــــد ...
نـــــــــه پـــــــــایـــــــــی بـــــــــرای قـــــــــدم زدن بـــــــــاشـــــــــد ...
و ...
نـــــــــه نگـــــــــاهــــــــــــی بـــــــــرای زل زدن...
من هنوزم فکر توام، اما دلت بي خبره
نمي دونم چطور بايد، حرفمو راحت بزنم
فقط بدون تو قصّمون، من دلتو نمي شکنم
قشنگ ترين لحظه ي عمر، لحظه ي با تو بودنه
حتي اگه نباشي تو، عطر تن تو با منه
احساس قلب من شده، بودنِ با تو تا ابد
نمي شه حتي توي خواب، قيد نگاه تو رو زد
خوب مي دونم که گوش تو، از حرف عاشقي پره
اما بدون که سرنوشت، بي تو رقم نمي خوره
تو شک نکن به حسّ من، تا غم تو دنيا نشينه
من از تو عاشق تر شدم، فرق من و تو همينه
قشنگ ترين لحظه ي عمر، لحظه ي با تو بودنه
حتي اگه نباشي تو، عطر تن تو با منه
احساس قلب من شده، بودنِ با تو تا ابد
نمي شه حتي توي خواب، قيد نگاه تو رو زد
نمي دونم که اين روزا، توي دلت چي ميگذره
من هنوزم فکر توام، اما دلت بي خبره
نمي دونم چطور بايد، حرفمو راحت بزنم
فقط بدون تو قصّمون، من دلتو نمي شکنم
جدايي
تا حالا فکرشو کردي چه خوب ميشه که برگردي؟
ميخشکه آب درياها ? خراب ميشه همه راهها
اگه کشتيم ما امروزو ميميرن همه فرداها
قيامت ميشه ما با هم نباشيم
نميچرخه فلک از هم جدا شيم
ديگه روزي نميمونه که شب شه
ديگه عاشق کجاست تا جون به لب شه
همه رودخونه هاي بي آب ?
شکست قامت مهتاب ?
براي اين دل عاشق تموم زندگي در خواب ?
تموم جنگلا خالي يا سيل برده يا خشک سالي ?
غم گلهاي خشکيده زهم دنيا رو پاشيده
مي افته چرخ از گردون ? ميره خورشيد توي زندون
ميريزن سنگا از کوهها بوي غم ميده شب بوها
قيامت ميشه ما با هم نباشيم
نميچرخه فلک از هم جداشيم
زمين و آسمون دور ميشن از هم
ميشينه گرد غم بر روي عالم
مي افته چرخ از گردون ميره خورشيد توي زندون
ميريزن سنگا از کوهها بوي غم ميده شب بوها
زمان و ساعتش واميسه از کار
طبيعت از طبيعت ميشه بي کار
ديگه روزي نميمونه که شب شه
ديگه عاشق کجاست تا جون به لب شه
نميبينم ديگه قشنگيها رو
سياه ميبينه چشام رنگي ها رو
به چشم من که اينجوره
تو که نيستي چشام کوره
مثل آب رو آتيشه
تو باشي ? دنيام خوب ميشه
خــدا از آسمان به زمیـטּ بیاد, اشکـــــ هایم را پاکــــ کند, دستم را بگیرد و
بگوید: اینجا آدما اذیتت میکــنن؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم!!
_____________
خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام
آنـــقدر کــهنه
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم یــادگــاری نــوشت
خیالی نیست تو هم بنویس و برو... !!
____________ حـــالا که رفته اے
دلـــم براے تــو
بیـــشتر از خودم مـــےســوزد
فـــکر مــےکـنی
کســـےبه انـــدازه ے مـــن
دوســـتت خواهـــد داشـــت ...!؟
____________ یکـــــ میزِ خاکـــ گرفتــــــــهـ....
همیـــــــن استـــــ..!
کــــــــــهـ گــــاهے دِلتـــــ بگیــــرد گـــــــآهے نَفَسَتـــــ بُریده بُریده شود ..
گـــــاهے هوآ را بهــانه کُنے ..
گــــــاهے مثــــــــــــــــل مَن
با هَمیـن آهَنگـــــ..
لِهَش کُنــــے پیشِ خودَتـــــ .. بُزُرگَش کُنے .. کوچَکَش کُنے ..
تـــــــــا جوآبـــِ بهــــانهـ گیرے هاے دِلَتـ را بدهے !
بُغـــــــض دارم !
بُزُرگـــــــــــــــــــ...
Power By:
LoxBlog.Com